نشانه هایی که می ‌گویند شما به تنهایی نیاز دارید

مرکز مشاوره بیات

به قلم حسین بیات (روان شناس بالینی، دوره دکترای تخصصی روانشناسی سلامت)

همه ما مشغله‌ های مختلفی داریم و بسته به مسائل گوناگون، زمان قابل ‌توجهی از روز را به کمک به دیگران و برآورده کردن نیاز های آن ها اختصاص می‌ دهیم. این روند ادامه پیدا می‌ کند و درنهایت به جایی می‌ رسیم که دیگر حتی توان انجام دادن ساده‌ ترین کارها را هم در خود نمی‌ بینیم. فکر می ‌کنید علت این مسئله چیست ؟ شاید مهم‌ ترین دلیل این باشد که به ‌مرور در این مشغله‌ ها گم می‌ شویم و خلوت کردن با خودمان را فراموش می ‌کنیم

غروبی کاملا معمولی است : شام روی گاز است، همسرم در آشپزخانه مشغول کار است، بچه در اتاقش بازی می ‌کند. من هم روی کاناپه سرگرم کتابخوانی هستم یا در اتاق‌خواب لباس ‌ها را تا می ‌کنم که همسرم سر می ‌رسد و سوالی می‌ پرسد، یا بچه به‌ هنگام بازی سر و صدا راه می ‌اندازد
در موقعیت‌ هایی مثل این بدون اینکه دست خودم باشد با خودم می‌گویم : (اَه، دوباره شروع شد) و احساس می‌کنم که آدرنالین خونم بیشتر و بیشتر می ‌شود این فریاد ناگهانی درونی به من نشان می‌ دهد که طاقتم طاق شده است و موعد آن رسیده است که زمانی را به (خودم)، در تنهایی اختصاص دهم

در مقام زن، مادر و همسری که در این جامعه زندگی می ‌کند، کاملا طبیعی است که به آسانی درگیر انجام بی وقفه کار هایی برای دیگران شویم. با این‌حال بسیار ضرروری است که از خودمان نیز غافل نشویم.

این غافل نشدن از خود گاهی به این معنا است که از همه چیز دور شویم و زمانی را در خلوت خودمان سپری کنیم با این تنهایی شانس تجدید قوای موردنیاز برای ادامه دادن مسیر را در اختیار خودمان می ‌گذاریم. اگر از آن غافل شویم ممکن است احساساتی مثل خستگی مفرط به سراغمان بیاید و همچنین از لحاظ روحی و جسمی کم بیاوریم

نشانه هایی که نشان می دهد من به تنهایی نیاز دارم :

 ۱_ وقتی دیگر چیزی جذابیت قبل را ندارد :

یکی از اولین نشانه‌ هایی که برایم حاکی از نیاز به تنهایی است، زمانی است که دیگر چیزی به نظرم لذت بخش نمی ‌آید. در این مواقع ممکن است با خودم کلنجار بروم و کسل شوم، یا پروژه ‌های خلاقانه‌ ای را که همیشه برای‌ انجامشان اشتیاق دارم، عقب بیندازم انگار که تمام انرژیم تحلیل رفته باشد و برای کار خلاقانه به تجدید قوا نیاز پیدا کرده باشم

وقتی چنین احساسی پیدا می‌کنم، متوجه می ‌شوم که به تنهایی نیاز دارم. شاید این تنهایی به ‌سادگی سر زدن به کتابخانه و ساعتی گشتن در میان کتاب‌ ها یا نوشیدن فنجانی چای در خلوت یا حتی نگاه کردن به کار های هنری دیگران باشد. می‌ توانم با قاطعیت بگویم که کمی خلوت ‌گزینی، در کنار پیدا کردن چیز جدیدی که برایم الهام‌ بخش باشد، قوه خلاقیت من را دوباره به کار می ‌اندازد

۲_ از کوره دررفتن سر مسائل کوچک :

معمولا این قدرت را دارم که چندین مسئولیت هم ‌زمان را بپذیرم و تمام آن ها را با آرامش به سرانجام برسانم؛ با این ‌وجود، گاهی با ساده ‌ترین و بی ‌اهمیت ‌ترین اتفاق ها به‌کلی از کوره در می ‌روم

برای مثال، درست وسط تهیه شام متوجه می‌ شوم که یکی از مواد موردنیازم را نخریده‌ام، بنابراین همین ‌طور که سعی می کنم جایگزینی برای آن پیدا کنم از نظر احساسی دچار درماندگی می ‌شوم. یا مثلا ممکن است بعد از بیرون آمدن از فروشگاه متوجه بشوم که شامپو نخریده‌ام: همین کافی است تا به گریه بیفتم

هر وقت احساس کنم این چیز های کوچک اعصابم را بهم می ‌ریزند، می‌ فهمم که زیر بار مشغله ‌ها کم آورده‌ ام و وقت آن رسیده است که با خودم کمی خلوت کنم. در چنین موقعیت ‌هایی به‌خوبی می ‌دانم که باید سراغ تمرین ‌های خود مراقبتی بروم. این تمرین‌ها شامل موارد زیر هستند :

  • واقعیتِ شرایط را به ‌خاطر بیاورم. آیا این موقعیت دنیا را به آخر رسانده است ؟
  • راجع به برطرف شدن یا نشدن نیاز های اساسی و اولیه ‌ام فکر کنم. آیا گرسنه‌ام ؟ آیا به نوشیدن آب نیاز دارم ؟ آیا با چند دقیقه‌ دراز کشیدن حالم بهتر می ‌شود؟
  • از دیگران کمک بگیرم. مثلا شاید از همسرم بخواهم حالا که بیرون است، برایم شامپو بخرد
  • با همین کارهای ساده کمی از فشار موجود کم می ‌شود و برای رسیدن به آرامش خاطر و تجدید انرژی فرصت پیدا می‌ کنم

۳_ بدخلقی با عزیزان :

من شدیدا به خونسردی ‌ام افتخار می ‌کنم. بنابراین وقتی سر و صدای فرزندم مثل مته‌ ای روی اعصابم می‌ رود، یا وقتی سوال پرسیدن همسرم کلافه‌ ام می‌کند، می ‌فهمم که یک جای کار می ‌لنگد

هنگامی که با عزیزانم بداخلاق و سخت گیر می ‌شوم، خودم را در موقعیتی قرار می ‌دهم که من و خانواده‌ام به آن (وقفه خودخواسته) می‌ گوییم. این موقعیت مختص زمانی است که یکی از ما متوجه می‌شود دیگر ظرفیتش تکمیل شده است و به چند دقیقه‌ تنهایی نیاز دارد

وقتی قرار است از این موقعیت استفاده کنم، اغلب به اتاق‌ خواب می ‌روم، چند نفس عمیق می ‌کشم و از تکنیک ‌های برقراری ارتباط با زمان حال، مثل لمس سنگی یا بوییدن عطر استفاده می ‌کنم. شاید با موبایلم بازی کنم یا دستی به سر گربه‌ مان بکشم

  • درحین انجام این کارها به این هم فکر می‌ کنم که در آن لحظه، به چه چیزی احتیاج دارم

وقتی دوباره توان تعامل با دیگران را پیدا می ‌کنم، از اتاق بیرون می ‌زنم و به‌خاطر بدخلقی ‌هایم عذرخواهی می ‌کنم. با همسر یا بچه ‌ام صحبت می ‌کنم و به آن ها می ‌گویم چرا این رفتار از من سر زد. اگر هم به چیزی احتیاج داشته باشم و احساس کنم ضروری است، به آن ها خواهم گفت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *